بین علم و تکنولوژی و تبعات آن، با فرهنگ، تفاوت وجود دارد؛ اینها دو مقوله جداگانهاند. اگر چه خود علم هم جزو شاخههای فرهنگ است، اما فرهنگ به معنای خاص برای یک ملت، عبارت از ذهنیات، اندیشهها، ایمانها، باورها، سنتها، آداب و ذخیرههای فکری و ذهنی است که از این جهات، ما نه فقط از دنیای پیشرفته در علم و تکنولوژی، عقب نیستیم، بلکه در بسیاری از جهات، از آنها جلوتر هم هستیم. البته نمیخواهیم مبالغه، اغراقگویی و مطلقگویی کنیم؛ گر چه در یک چیزهایی از همین شاخههای فرهنگ، خارجیها و عمدتا اروپاییها، از ما جلوتر هستند.
بخش عمده فرهنگ،
همان عقاید و اخلاقیات یک فرد یا یک جامعه است. رفتارهای جامعه هم که جزو فرهنگ عمومی و فرهنگ یک ملت است، برخاسته از همان عقاید است. در واقع، عقاید یا اخلاقیات، رفتارهای انسان را شکل میدهند و به وجود میآورند.
خلقیات اجتماعی، رفتارهای اجتماعی را به وجود میآورند. بنابراین، درست است که مقوله فرهنگ در موارد زیادی شامل رفتارها هم میشود، اما اساس و ریشه فرهنگ، عبارت است از عقیده، برداشت و تلقی هر انسانی از واقعیات و حقایق عالم و نیز خلقیات فردی و خلقیات اجتماعی و ملی.
بنده چند نمونه از خلقیات اجتماعی و ملی را که برای یک ملت تعیین کننده است، در این جا عرض میکنم. مثلاً عزم و اراده، غرور ملی، احساس توانایی، احساس قدرت بر اقدام و عمل و سازندگی، انضباط، نشاط، همکاری و مشارکت. اگر فرض کنیم ملتی همراه با ایمان و عقیدهای که دارد، این اخلاقیات را هم دارا باشد، خواهیم دید که چقدر در رسیدن به اهداف و آرمانهایش، به او کمک خواهد کرد. بنابراین، به نظر ما، مقوله فرهنگ از نظر تأثیرش در آینده یک ملت و یک کشور، با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست؛ اهمیت مقوله فرهنگ از این جاست.2
من فرهنگ کشور را در سه عرصه مهم و عام مشاهده میکنم:
اول در عرصه تصمیمهای کلان کشور است؛ یعنی فرهنگ به عنوان جهتدهنده به تصمیمهای کلان کشور، حتّی تصمیمهای اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و یا در تولید، نقش دارد. وقتی ما میخواهیم ساختمان بسازیم و شهرسازی کنیم، در واقع، با این کار، داریم فرهنگی را ترویج یا تولید میکنیم یا اشاعه میدهیم. وقتی تولید اقتصادی هم میکنیم، در واقع، داریم از این طریق، فرهنگی را تولید میکنیم؛ اشاعه میدهیم یا اجرا میکنیم. اگر در سیاست خارجی، مذاکرهای میکنیم و تصمیمی میگیریم، عیناً همین معنا وجود دارد.
بنابراین، فرهنگ، مثل روحی است که در کالبد همه فعالیتهای گوناگون کلان کشوری، حضور و جریان دارد. فرهنگی که باید در تولید، خدمات، ساختمانسازی، کشاورزی، صنعت، سیاست خارجی و تصمیمات امنیتی، رعایت شود و حدود را معین و جهت را مشخص کند، چیست؟ این باید در اینجا معین شود. بنابراین، فرهنگ، جهتدهنده به تصمیمهای کلان کشور است؛ این در واقع، اهمیت و بناگذاشتنِ یک مبنای فرهنگی را در اینجا به ما نشان میدهد.
دوم به عنوان شکلدهنده به ذهن و رفتار عمومی جامعه است. حرکت جامعه، بر اساس فرهنگ آن جامعه است. اندیشیدن و تصمیمگیری جامعه، بر اساس فرهنگی است که بر ذهن آن حاکم است. دولت و دستگاه حکومت، نمیتواند از این واقعیتِ مهم، خود را کنار نگه دارد. وقتی مردم در خانواده، ازدواج، کسب، لباس پوشیدن، حرف زدن و تعامل اجتماعیشان، در واقع دارند با یک فرهنگ حرکت میکنند - بنده پیش از انقلاب در سخنرانیهایم مثال میزدم و میگفتم فرهنگ مثل توری است که ماهیها بدون این که خودشان بدانند، در داخل این تور، دارند حرکت میکنند و به سمتی هدایت میشوند - دولت و مجموعه حکومت، نمیتواند خود را از این موضوع برکنار بدارد و بگوید بالاخره فرهنگی وجود دارد و مردم به چیزی فکر میکنند؛ نه، ما مسئولیت داریم این فرهنگ را بشناسیم؛ اگر ناصواب است، آن را تصحیح کنیم؛ اگر ضعیف است، آن را تقویت کنیم؛ اگر در آن نفوذی هست، دست نفوذی را قطع کنیم. بنابراین، فرهنگ به عنوان شکلدهنده به ذهن و رفتار عمومی جامعه هم یکی از میدانهای اساسی است.
چیزهایی که در فرهنگ عمومی ما ضعیف است، یا جایش کم است، یا به قول آقایان، احتیاج به دُز بالاتری دارد، کدام است؟
یکی از آنها انضباط است. جامعه ما، به انضباط، نهایت نیاز را دارد.
دیگری اعتماد به نفس ملی و اعتزاز ملی است؛ یعنی احساس عزت کردن از این که من اهل ایرانم. به قول سهراب سپهری، «اهل کاشانم، روزگارم بد نیست»؛ این، افتخار است. یا در جای دیگر میگوید: «من مسلمانم». اعتزاز به ایرانی بودن؛ ما به این نیاز داریم. البته این با ملیگرایی ناقص - همان ناسیونالیسم منفی مطرودی که ما همیشه آن را رد میکردیم - نباید اشتباه شود. این، ناسیونالیسم مثبت است. این، ملیگرایی، به معنای خوب قضیه است. ما به این احتیاج داریم.
مورد بعدی، قانونپذیری است؛ به هم تنه نزدن؛ از هم جلو نیفتادن؛ حق همدیگر را برنداشتن؛ توی جیب همدیگر دست نکردن. اینها قانون است و ما در جامعه، اینها را لازم داریم.
موضوع دیگر، غیرت ملی است. اگر ببینیم کسی دارد به نحوی از انحا، به مرزهای فرهنگی یا دینی یا جغرافیایی یا ملی ما تعرض میکند یا فکر تعرض دارد، باید خون ما به جوش بیاید و غیرت ما تحریک شود.
مقوله بعدی، تدین و دینباوری است؛ دینباوری، با همان معنای عام خودش. من به دانشجویان هم این نکته را گفتم که هر کس شب بیست و یکم، قرآن سرش گرفت و «بک یا الله» گفت، از نظر من، او همان دانشجویی است که من میگویم متدین و خدایی و مسلمان و حزباللهی است؛ کاری ندارم از کدام حزب و جناح و تشکیلات است. ما باید همه را به این طرف بکشانیم که شب بیست و یکم ماه رمضان، احساس کنند دلشان به سمت مسجد و قرآن میکشد. این حالت، برای کشور ما، خیلی لازم است.
موارد دیگر، فرهنگ ازدواج، فرهنگ رانندگی، فرهنگ خانواده، فرهنگ اداره و فرهنگ لباس است. بنده با مُد، خیلی موافقم و جزء آدمهایی هستم که به مُد گرایش دارم؛ اما مُدی که از داخل جوشیده باشد؛ چون مُد، یعنی ابتکار و نوآوری؛ نه چیزی که از بیرون بیاید. مُد آرایش مو و لباس و حرف زدن ما، همهاش دارد از بیرون میآید.
الگوی مصرف وسائل زندگی، مهم است؛ فرش و پرده و چراغمان چهطوری باشد؟ اینها را نمیشود ندیده گرفت. اگر کسی توی بحر این کارها برود، میبیند چقدر سرمایه و فکر و همت و هنر، صرف اینها میشود که گاهی بسیاری از آنها بیهوده است. بالاخره جایی باید موضع خود را درباره اینها معین کند؛ حتّی اگر بگوید من الان وقت ندارم و اولویتم تعیین لباس ملی نیست؛ خیلی خوب، معلوم بشود که ما تا پنج سال یا ده سال، این اولویت را نداریم و میخواهیم آن را کنار بگذاریم؛ اما بالاخره این انبار مجموعه فرهنگی، [باید] صاحبی داشته باشد. این هم فرهنگ در عرصه دوم است.
عرصه سوم فرهنگ، سیاستهای کلان آموزشی و علمی دستگاههای موظف دولت است؛ یعنی آموزش و پرورش، آموزش عالی و بهداشت و درمان. دستگاههای موظف دولت، بالاخره باید سیاستهای کلان آموزشی و علمیشان را از مرکزی بگیرند. درست است که آموزش و پرورش خودش یک مجمع مشورتی دارد، ولی او کار دیگری میکند و نزدیک به اجراست و اما این، دورتر از اجراست؛ کلانتر و وسیعتر نگاه میکند.