انسان دارای دو وجه است:
یکی : جهت انانیت که منحصر بر این دنیا است.
دیگری :جهت عبودیت که به سوی آخرت امتداد یافته است.
پس انسان به اعتبار وجه اول، چنان مخلوق بیچاره است که از اراده و اختیار، فقط به اندازه تار مویی بهره برده است و از اقتدار ، فقط کسبی ضعیف نصیب او گشته است و از حیات، تنها یک شعله خاموش
شدنی دارد و عمرش هم در یک لحظه می گذرد و از وجود هستی ، جسم کوچکی دارد که به سرعت فرسوده می شود. با وجود همه اینها ، انسان در بین افراد بی شمار انواع مختلف موجوداتی که در طبقات هستی پراگنده هستند، موجودی نازک و ضعیف است.
اما به اعتبار وجه دوم، مخصوصاٌ از جهت عجز و فقری که متوجه عبودیت اند، صلاحیت بسیار وسیع و اهمیت والایی دارد، زیرا فاطر حکیم عجزی بسیار بزرگ و فقری بس تنومند را در ماهیت معنوی انسان گنجانیده است، تا آیینه جامع و تمام نمایی باشد و تجلیات بی حد قادر رحیمی را که قدرتش بی نهایت است و غنی کریمی را که غنایش بی پایان است بازتاب دهد.
آری ، انسان به هسته ای شباهت دارد که از جانب (قدرت الهی) ابزار معنوی پر اهمیتی برایش داده شده است، و از جانب (قَدَر) طرح و نقشه مهم و با ارزشی فرا رویش گذاشته شده است تا در زیر خاک فعالیت کند، و سر انجام از آن عالم محدود بیرون آید ، و با داخل شدن به عالم وسیع هوا، با زبان استعداد از خالقش بخواهد تا درختی شود و به کمال مناسب برسد.
خال اگر این هسته – به دلیل بد مزاجی – ابزار معنوی اش را در زیر خاک به جلب و جذب مواد مضر بگمارد ، مسلما پس از مدتی می پوشد و می گندد و بی فایده می ماند.
اما اگر با پیروی از امر تکوینی (فالق الحب و النوی) ابزار معنوی اش را به وجه احسن استعمال کند ، دیری نخواهد پایید که از آن عالم تنگ بدر آمده درخت بزرگ میوه داری می شود، حقیقت جزیی و روح معنوی کوچکش ، صورت یک حقیقت بزرگ و کلی را به خود می گیرد.
عیناً به همین شکل ، در ماهیت انسان ابزار مهمی از جانب قدرت الهی جاسازی شده و طرح ها و برنامه های با ارزشی از جانب مقدرات الهی به او داده شده است. بنابراین ، اگر انسان از اراده و اختیارش استفاده سو نموده و ابزار معنوی اش را در این عالم ارض و در زیر خاک حیات دنیوی ، در راه هوس های نفسانی صرف کند، او هم مثل همان تخم فاسد شده ، به خاطر لذتی جزیی در عمری کوتاه، در فضای تنگ، در وضعیت سخت و دردناک می پوشد و فاسد می شود و پیامد های مسئولیت معنوی اش را روح بیچاره اش تحمل می کند، و سرانجام با بدبختی و خسران از این دنیا رخت بر می بندد.
اما اگر انسان تخم استعدادش را پرورش دهد و آن را زیر خاک عبودیت با آب اسلام آبیاری نموده و با روشنایی ایمان تغذیه کند و با پیروی از اوامر قرانی، ابزار معنوی آن تخم را متوجه اهداف حقیقی اش گرداند، حتماً برگ ها و شاخه هایی از آن سر بر می آورد و در عالم برزخ ریشه می دواند و گل باز می کند و در عالم آخرت و جنت ، مدار کمالات بی حد و نعمتهای بی شماری می شود، اینجاست که انسان به یک بذر و هسته ای با ارزشی که حاوی یک درخت دایمی است تبدیل می شود و ابزار و آلات چنین حقیقت ماندگار را احتوا نموده و میوه خجسته و پر نور درخت کاینات می شود.
بلی، رشد و ترقی حقیقی زمانی امکان پذیر است که قلب ، سر ، روح و عقل، حتی خیال و سایر قوای داده شده به انسان، به سوی حیات ابدی توجه داده شود و هر کدام آن ها به وظیفه عبودیتی که مخصوص و مناسب اوست مشغول گردد. ورنه آنچه که اهل ضلالت آن را رشد می پندارند، یعنی بخاطر غوطه ور شدن در زرق و برق زندگانی دنیاو چشیدن انواع و اقسام لذات و شیرینی های آن ، تمام لطایف و قلب و عقل را برده حلقه به گوش و دستیار نفس اماره ساختن، هرگز ترقی و پیشرفت نیست، بلکه سقوط است.
این حقیقت را در یک واقعه تخیلی دیده بودم و اکنون با مثال زیر به توضیح آن می پردازم:
به شهر بزرگی داخل شدم، کاخهای بزرگی در آن شهر وجود داشت، در جلو دروازه بعضی از این کاخ ها، جشن ها و محافل شاد و زیبایی بر پا بود که نگاه ها را به سوی خود جلب می کرد ، جذابیت عجیبی داشت، گویی صحنه هایی از یک تیاتر بود، با دقت نگریستم، دیدم صاحب کاخ، نزدیک در آمده و با سگ ها بازی می کند، زنها همراه با جوانان به رقص و پایکوبی مشغولند، دختران جوان نیز بازی اطفال ترتیب می دادند و دربانان هم مثل فرمانده گروه ، ژست و حالت یک هنرمند را به خود گرفته بودند، آن وقت پی بردم که در داخل کسی نیست، کار های مهم ، معطل مانده است و این گروه به دلیل فساد اخلاقی شان همه چیز را رها کرده در مقابل دروازه به وضعیت فجیعی گرفتار شده اند.
اندکی پیشتر رفتم ، با کاخ بزرگ دیگری روبرو شدم، سگ وفاداری پیش دروازه ورودی خوابیده و نگهبان متین و با وقاری در کنار در ایستاده بود، ، وضعیت کاملاً آرام بود و در مقابل دروازه چیزی جلب توجه نمی کرد. از این آرامش و سکون تعجب کردم که چرا آن یکی، بدان حالت و این دیگر، اینگونه باشد؟ به کاخ داخل شدم ، دیدم که باشکوه و زیبا است، اهل کاخ در طبقه های مختلف به کار های مهم و گوناگونی مشغولند. و هر کسی مطابق تخصص و مسلکش کاری را انجام می دهد. کارمندان ، طبقه اول کاخ را اداره و کنترل می کنند، در طبقه دوم ، دختران و کودکان مشغول آموزشند، در طبقه سوم ، خانمها مشغول خیاطی و گلدوزی هستند، در طبقه آخر صاحب کاخ با پادشاه تماس تلفنی گرفته و برای تامین آسایش و آرامش مردم و رشد و پیشرفت شان مشغول وظایف خاص و انجام کار های سترگ است. چون آن ها مرا نمی دیدند کسی مانع ورود من نشد، لذا با آرامش کامل گشت و گذار کردم، سپس خارج شدم و به شهر بازگشتم ، دیدم که سراسر شهر به همین دو نوع ساختمان و قصر تقسیم شده است، علت آن را پرسیدم ، به من گفتند ( قصر های نوع اول که درونش خالی از سکنه و بیرونش پر ازدحام و با زرق و برق است، پناهگاه پیشوایان کفار و اهل ضلالت می باشد، و آن دیگری ، جایگاه پیشوایان غیور و با شهامت مسلمانان است)
بعد از آن در یکی از گوشه های شهر ، کاخ دیگری را دیدم، اسم (سعید) روی آن نوشته شده بود، تعجب نمودم، بیشتر دقت کردم ، گویا تصویر خود را بر آن می دیدم ، با ترس و وحشت فریاد بر آوردم! به هوش آمده و بیدار شدم.
اینک به کمک خداوند این واقعه خیالی را برایت تعبیر می کنم:
آن شهر عبارت است از حیات اجتماعی بشر و تمدن انسانی
هر یکی از آن کاخها، یک انسان است.
اهالی و سکنه آن کاخ عبارتند از : لطایف موجود در انسان از قبیل : چشم ، گوش، قلب، سر، روح، عقل و محرک هایی مثل نفس و هوا و قوه شهوانیه و قوه غضبیه .هر یکی از این لطایف آماده گی دارد تا وظیفه خاص بندگی را انجام دهد و لذت ها و درد های آن هم جدا است.
اما نفس و هوا و قوه شهوانیه و غضبیه در حکم نگهبانان دروازه هستند و حیثیت سگ پاسبان را دارند.
لذا آن لطایف بلند و عالی را به تسخیر نفس و هوا در آوردن و وظیفه اصلی را از یاد شان بردن، بدون تردید سقوط است نه صعود ! سایر جهات را خودت می توانی تعبیر نمایی.