هنر و طبقات اجتماعی
در دوره پارینه سنگی که همه انسانها مجبور بودند با گردآوری خوراک، شکار و فراهم آوردن گیاهان و میوهجات خودرو زندگی کنند، جامعه یکدست و متجانس بود. اما در دوره نوسنگی با تولید خوراک (کشاورزی) رفتهرفته انسان از آوارهگی دست کشید و یکجانشین شد و بر اثر افزایش تولید و ذخیره کردن مواد و پیدا شدن زمان فراغت، برایش امکان فعالیتهای غیر حیاتی و تفننی پیش آمد. در نتیجه بخش یا گروهی از جامعه توانستند بدون کار تولیدی مستقیم زندگی کنند. صنعت و داد و ستد نیز باعث پیدایش طبقه جدید (سوداگران) شد. به این ترتیب از دوره شهرنشینی (5000 سال پیش به این طرف) که طبقات
اجتماعی شکل قطعی خود را یافته بودند شاهد نزاعها و درگیریهای شدید طبقاتی هستیم. طبقاتی که در یک تقسیمبندی کلی میتوان آنها را عوام و خواص یا اکثریت و اقلیت نامید (طبقه گروه بزرگی است که اعضای آن علیرغم اختلاف خصوصی خود در تولید اجتماعی، مقام مشابهی دارند و از ثروت اجتماعی تقریباً سهم مشابهی میبرند.) طبقه اکثریت شامل تمام گروههائی است که کارهای خشن و کمال یابنده تولیدی را بر عهده دارند. طبقه اقلیت شامل همه گروههائی است که مناسبات اجتماعی امور نظری و رهبری و بهرهکشی و رتق و فتق امور را، در انحصار دارند – تردیدی نیست که به اقتضای زندگی متفاوت هر طبقه، آراء و عقاید و جهانبینی متفاوتی در هر یک از طبقات وجود دارد. و طبعاً دو نوع فلسفه و دو نوع هنر (خواص و عوام) را در این دو طبقه شاهدیم. (شلد) جامعه شناس آلمانی مختصات جهانبینی طبقات پائین و بالائی جامعه را اینگونه مقایسه میکند:طبقه پایین طبقه بالا
پیشگرائی (توجه به آینده) پسگرائی (توجه به گذشت)تغییر طلبی میل به ادامه وضع موجود
تصور علّی در باره جهان تصور غائی درباره جهان
واقعگرائی (جهان واقعیتی اجتنابناپذیر است) تصور گرائی فلسفی (جهان محصول تصورات لطیف انسانی است)تجربهگرائی (تجربه حس راهگشاست) خرد گرائی (عقل مجرد راهگشاست)فکر گرائی: (فکر وسیله حل مشکلات عملی است) اندیشهگرایی (افکار وسیله بازی و سرگرمی است)خوشبینی به آینده بدبینی به آینده
جستجوی تناقضات هستی جستجوی ثباتهای هستی
تاکید بر نفوذ محیط تاکید بر وراثت و سنت
از این نوع مقایسهها میتوانیم نتیجهبگیریم که: معمولاً اقلیتهای ممتاز برای حفظ مزایا و امتیازات خود مایل به حفظ وضع موجودند و هر تغییری را دشمن خود میدانند. در حالی که اکثریت محروم برای دگرگون شدن وضعیت خود مایل به تغییرند و از آن استقبال میکنند. اقلیت ممتاز که خود بدون تولید عملی فقط نظارت بر جریان تولید دیگران دارند فعالیتهای عملی را پست میشمارند و میکوشند تا فعالیتهای نظری را کاملاً از فعالیتهای عملی جدا کنند. از طریقی اکثریت مجالی برای فعالیت مستقل نظری ندارد. اقلیت چون مستقیماً با زندگی عملی در تماس نیست معمولاً از واقعیت منحرف و ساکن کاخ خیال میشود. در حالی که اکثریت چون در جریان زندگی عملی است با واقعیت روبروست. به عبارتی (واقعگرا) است. بنابراین وجود دو نوع هنر متفاوت در سپیده دم تمدن قابل تمایز است هنر واقعگرایانه عوام و هنر واقعگریزانه خواص. پس در مقابل هنر ابتدایی که متجانس و در واقع یکی از عوامل تولید به حساب میآید و مستقیماً خواستههای جامعه را بیان و برآورده میکرد. هنر تمدنی شامل دو جریان است که هیچکدام از دو جریان (مخصوصاً جریانی که به زندگی خواص مربوط است) عامل مستقیم تولید به حساب نمیآید و متعلق به همه جامعه نیست بلکه از آن یکی از دو طبقه اجتماعی است و هنر هر طبقه نمایش غیر مستقیمی از مقتضیات زندگی خاص آن طبقه و یا وسیله غیر مستقیمی است برای تامین مصالح اختصاصی آن طبقه هنر خواص (اقلیت) جامد و استاتیک است، سنتگرا است و هنر عوام (اکثریت) جاندار و دینامیک است. سیر پیدایش و تکامل شعر را به عنوان نمونه بررسی میکنیم: در جوامع ابتدایی بیشتر کارها از استمرار و انقطاع پی در پی یک سلسله حرکات تشکیل میشد، (حرکات بدن و از جمله اصوات که هنگام کار از حنجره خارج میشود) معمولاً نظام و وزنی داشت. انسان ابتدائی همچون نوزادان در هر کاری همه اعضاء بدن خود را به کار میانداخت، حتی اعضائی را که برای آن کار سودمند نبود. به این ترتیب حرکات بدن با اصوات حنجره همراه و هماهنگ شد، همچنان که امروزه کودکان به هنگام نوشتن، به تناسب سرعت دست خود، زبان را هم به حرکت در میآورند و کلمات نوشتن را با صدای بلند میگویند. بنابراین کارهای موزون انسان ابتدائی دو جنبه داشت: جنبه حرکتی و جنبه صوتی – جنبه حرکتی رقص را به وجود آورد و جنبه صوتی موسیقی را (فریاد کار) به آواز تبدیل شد و صدای برخورد ابزارها و اشیاء پیدایش ابزارهای موسیقی را سبب شد. پس از گسست تجانس ابتدایی جامعه و جدایی نظر از عمل، رقص، موسیقی و صورتسازی دستخوش تجزیه شدند و هریک به راهی مستقل رفتند، کار حرکتی از کار لفظی جدا شد موسیقی ابتدایی شامل دو عنصر بود. صورت و ماده، که صورت آن به موسیقی محض تبدیل شد و ماده یا محتوای آن به ترانه. هرچند شعر و موسیقی و رقص و صورتگری از زمینه عملی زندگی جدا شدند، باز هم بعنوان محرک کار و مقدمه کار ایفای نقش کردند و به انسان چیزی دادند که به آن نیاز فراوان داشت: نظم و هماهنگی، چه در محیط طبیعی و جامعه و چه در عالم ذهن همه هنرهایی که اصطلاحاً زیبا خوانده میشوند به انسان تصویری از نظم و تناسب میدهند. این تناسب در پیکرتراشی و پیکر نگاری (قرینه) نام میگیرد و در هنرهای زمانی (موسیقی و شعر) وزن. ادراک نظم و وزن خوشایند است. زیرا گویای غلبه انسان بر طبیعت است. وقتی جمعی برای رسیدن به مقصودی یا رفع خطری با هم کار میکنند این نظم ایجاد و احساس میشود. عواطف مشابهی در همه پدید میآید و انجام کار گروهی را تسهیل میکند ولی جمع پس از وصول به مقصود یا رفع خطر کاملاً آسوده نیست زیرا همواره امکان بروز مجدد خطر یا از بین رفتن مطلوب وجود دارد. پس آمادگی دائمی لازم است و جنبه روانی این آمادگی به وسیله عواطف جمعی ناشی از هنرها تامین میشود. رقص و آوازهای مربوط به کارهای مختلف : شکار، جنگ، کاشتن، درو، تدفین … با عواطف خاصی که در همگان بر میانگیزد گروه را همواره آماده غلبه و مبارزه میکند آثار هنری هر گروه بوسیله محتوای خود که شامل تصاویر زندهای از آن گروه است و برای همه اعضا گروه معنای مشترک دارد، افکار و عواطف همانند و مشترکی دارد ذهن گروه ایجاد میکند و در نتیجه میان افراد هماهنگی و توافقی بوجود میآید علاوه بر اینکه هر کدام از هنرها سبب پیدایش عناصر تمدنی جدیدی میشوند که برای زندگی اجتمای لازم است. به عنون مثال: کتابت از پیکر تراشی و پیکر نگاری بوجود میآیند و ابزارهای موسیقی وسیله ارتباط نواحی دور از هم با یکدیگر نزدیک میشوند، زبان شاعرانه ابتدائی به زبان دقیق که قدرت انتقال افکار را دارد تبدیل میشود. زبان ابتدایی که ضمن کار جمعی موزون، از تکامل فریاد کار ساخته شده بود، هیجانی شاعرانه و برانگیزنده عواطف بود و گروه را سرشار از احساس قدرتی درونی میکرد (مانند زبان عاطفی و در عین حال بدون معنی نوزادان) اما در مراحل بعدی تکامل زبان، موضوع رفع احتیاجات ادراکی و انتقال افکار و اطلاعات مطرح میشود. هرچند زبان جدید شاعرانه و افسونی نیست اما کاملاً هم از مضمون افسونی و شاعرانهاش تهی نشده، اما دیگر روح عاطفی جمعی ندارد بلکه دارای مختصات عقلی و فردی است. بنابراین زبان محاورهای و معمولی متاخرتر از زبان شعر است. در جوامع ابتدائی قدیم و جدید بسا اوقات که گروهی برای کار گرد میآمدند موافق حال خود به زمزمه میپرداختند ترانههائی به وجود میآوردند بعد این ترانهها به گوش دیگران میرسید آنگاه دیگران نیز به آن میافزودند و میخوانند و تغیر میدادند به این ترتیب پس از مدتی با دخالت جمعی کثیر آنچه را که سروده زنده میخواند به وسیله مردم مولد و عادی به وجود میآمد واقعگرا، زنده، جمعی و ساده بود چنانکه در ایران ساسانی (ترانک) که شعر مخصوص عوام است برخلاف شعر بزرگان، ساده و برای همه کس قابل فهم بود.خواص به سبب دوری از واقعیت عملی آثاری هنری میآفرینند که با عمل جامعه ارتباطی ندارد فاقد روح جمعی و واقعگرائی است. بر اثر جدائی آنان از زندگی عملی و نیز تخصص و تقسیم کار شعر خواص به تدریج از واقعیت اجتماعی دورتر شده و منحصراً در دست شاعران قرار میگیرد و به جای بیان« مای» جامعه ابتدائی،« من» فردی و عواطف شخصی را بیان میکند، میتوان به این نتیجه رسید که شخصیت شیوه اندیشه و سلوک و سبک (زندگی و هنر) هر کس را پایگاه طبقاتی او تعیین میکند در واقع در هر طبقهای سبکی کلی فرمانروائی میکند و تا زمانی که آن طبقه دچار تحول اساس نشود آن سبک پابرجا خواهد ماند. اما هنگامی که طبقهای دچار دگرگونی بنیانی میشود مقتضیات و حوائج جدیدی پیش میآید و سپس اندیشههای نویی در ذهن اعضاء طبقه از جمله اهل هنر تشکیل میشود. بدیهی است بیان اندیشههای نو در قوالب دیرین هنر نمیگنجد به این ترتیب سبک دچار هرج و مرج و تحول میشود یعنی هنرمند به تناسب اندیشههای نوفرمهای جدیدی عرضه میکند یعنی سبکهای نویی میآفریند بنابراین برخلاف آنچه که ممکن است در ابتدا به نظر برسد که تحول در سبک شخصی و خصوصی است.در حقیقت منشاء و ریشه این تحول، جمعی و طبقاتی است و بدون مراجعه به تاریخ تعارضات طبقاتی قابل تبیین نیست. بنابراین موضوع سبکشناسی در حقیقت زیر مجموعه جامعه شناسی هنری است و بدون توجه به تحولات اجتماعی قابل بررسی نیست دلیل اینکه سبک شناسی در قرنهای گذشته کار چندانی از پیش نبرده این است که پیشینیان به جنبههای اجتماعی سبکها اعتنائی نداشتند و ناگزیر برای تبیین تطورات سبکهای اشخاص و ادوار، مقولاتی چون (الهام) (موهبت) و (نبوغ) که مفاهیمی مبهم و انتزاعی و غیر علمیاند اقامه میکردند در عصر حاضر نیز سبکشناسی به صورت نظامی علمی هنوز در نیامده و دارای روشهای تحقیق مشخصی نشده است. علت این است که از طرفی سبکشناسی پر دامنهترین و پیچیدهترین شعبه جامعه شناسی هنری است و عناصر صوری و معنوی فراوانی در مفهوم سبک راه دارد. از طرفی جامعه شناسی هنر به علت دوری نسبی خود از زندگی عملی به قدر سایر شاخههای جامعهشناسی توسعه نیافته و بسیار جدید است. در قرن ما جمعی از محققان کوشیدهاند برای کشف ریشههای اجتماعی هنر و دانش از روشهای و کارل مانهایم (جامعه شناسی دانش) را بنیاد نهادند که در کشف بستگیهای اجتماعی قدمهای موثری برداشته است.